مقوله اصلاحات از جمله واژگاني است كه به جهت گستره معنايي آن مورد سوءاستفاده فراواني واقع شده است. به تعبير قرآن حتي كساني كه در زمين فساد مي كنند وقتي به آنها گفته مي شود فساد نكنيد در جواب مي گويند كه ما فقط در حال اصلاح كردن هستيم (قالوا انما نحن مصلحون) بنابراين سؤال اصلي در اينجا اين است كه ملاك تشخيص اصلاح طلب و اصلاح گر واقعي از غيرواقعي چيست؟ و چگونه مي توان آنان را از يكديگر تمييز داد؟ مقاله حاضر در مقام تبيين اين موضوع است كه براساس تحقيقات به عمل آمده واژه اصلاحات با ساير مقوله هاي ارزشي ارتباط تنگاتنگ دارد و اصلاح طلب و اصلاح گر واقعي كسي است كه در ساير مفاهيم ارزشي مانند توبه، عمل صالح، تقوي، ايمان، اخلاص و... بتواند التزام عملي داشته و خود را مزين به آنها بنمايد. اينك با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم.
يكي از واژگان و اصطلاحاتي كه كاربرد بسيار فراواني يافته و در سال هاي اخير به سبب تحولات سياسي گسترش رو به افزايش داشته، اصلاحات است. اين واژه يكي از اصطلاحات قرآني و اسلامي است كه در قرآن نيز كاربرد بسيار داشته و در معاني چندي به كار رفته است. ظرفيت بسيار بالاي اين واژه و اصلاح قرآني اين امكان را به گوينده مي بخشد تا بتواند مفاهيم چندي را با آن منتقل سازد. در روايات و سنت اسلامي اين واژه نقش بسيار حساسي را در انديشه اسلامي ايفا كرده است. بطوري كه نمود و تجلي كامل آن را در نهضت امام حسين(ع) مي توان ردگيري و شناسايي كرد. آن حضرت در تحليل و تبيين هدف نهضت خود ضدحكومت غاصب و باطل يزيدي و خلافت اموي به مسئله بازسازي در امت جد خويش و اصلاح در ميان ايشان اشاره مي كند و مي فرمايد: ما خرجت اشرا و لابطرا ولكن خرجت لاصلاح امه جدي محمد، الموت احلي من دخول النار؛ براي فساد و تباهي خروج نكرده ام بلكه براي اصلاح در امت جدم حضرت محمد(ص) بيرون آمده ام؛ زيرا مرگ شيرين تر از وارد شدن در آتش دوزخ است. به نظر آن حضرت همراهي با دولت اموي و كوتاهي در قيام ضد آن به معناي ناديده گرفتن حدود و قوانين الهي و آموزه هاي وحياني قرآن و سنت اسلامي است كه پيامبر با عمل و كردار خويش شالوده هايش را پي ريخته است. كسي كه به دستورها و فرمان هاي الهي توجهي نكند و به آن ها عمل ننمايد مي بايست خود را آماده ورود به آتش دوزخ نمايد. بنابراين در انديشه ناب اسلامي و قرآني اصلاحات در امت و جامعه اسلامي امري بايسته است كه كوتاهي در آن پيامدي جز خشم خداوندي و عذاب آتش دوزخ نخواهد بود.
در آيات قرآن، واژه و اصطلاح اصلاحات در معاني چندي چون اصلاح در معناي نزديك به احسان و يا ايمان و يا توبه، اصلاح در برابر افساد و اصلاح در برابر اضلال به كار رفته است كه براي تبيين و بيان آن در اين نوشتار تلاش مي شود تا در حد امكان گوشه هايي از آن بازخواني و تحليل شود.
گاه اصلاح به معنايي به كار رفته است كه نزديك به معناي احسان است. به اين معنا كه در برخي از موارد مراد از اصلاح به معناي نيكويي به ديگران است كه در برابر آن بدي و اسائه به ديگران قرار مي گيرد. (لسان العرب ج3 ص179) كسي كه در بهبود بخشيدن ميان دو شخص و يا گروه فعاليت مي كند به عنوان مصلح و محسن از او ياد مي شود كه بيانگر آن است كه هدف، نيكي كردن به ديگران است. البته در اين معنا نيز تفاوت هايي ميان دو واژه وجود دارد كه مي توان آن را امري طبيعي دانست؛ زيرا به نظر مي رسد كه هيچ واژه اي را نمي توان در عربي يافت كه مترادف به معناي واقعي كلمه باشند بلكه همواره تفاوت ها و تمايزهاي ريز و دقيقي است كه موجب مي شود كه دو واژه را از يك ديگر جدا سازد. در اين جا نيز احسان و اصلاح هرچند به جهاتي يك مفهوم نزديك به هم را بيان مي دارند ولي تفاوت هايي نيز مي توان در اين ميان يافت؛ زيرا احسان مطلق نيكي كردن به ديگران است؛ در حالي كه مراد از اصلاح ميان دو شخص نوعي از ميان برداشتن نقص در كار است كه موجب اختلاف ميان دو شخص شده است. مصلح با شناسايي نقص مي كوشد تا آن را كامل كرده و روابط ميان آن دو را به نيكي بازسازي كند.
در آياتي از قرآن مسئله اصلاحات با توبه آميخته شده است و ارتباط تنگاتنگي ميان آن دو برقرار شده است. از اين رو از كساني كه توبه مي كنند مي خواهد كه كارهاي خويش را اصلاح كنند و نواقص آن را برطرف نمايند. برخي مراد از اصلاح را اعمال نيك و صالح دانسته اند كه شخص پس از توبه آن را انجام مي دهد تا توبه و بازگشت خود را نشان دهد و هرگونه شك و ترديد را از دل ها بزدايد؛ ولي برخي ديگر بر اين باورند كه مراد از اصلاحي كه پس از توبه از اشخاص خواسته شده است همان توبه واقعي و راستين است. بنابر تفسير نخست هنگامي كه شخصي توبه كرد و عملي صالح انجام نداده در گذشت نمي توان توبه او را واقعي و كامل دانست بلكه توبه اي ناقص است؛ ولي بنا بر تفسير دوم شخص با توبه اي كه مي كند توبه اي واقعي كرده است و نيازي نيست تا آن را به عملي صالح كامل كند؛ چون به نظر ايشان توبه ارتباطي به عمل صالح ندارد؛ زيرا نفس توبه خالص از سوي شخص مصداقي از اصلاحاتي است كه در قرآن به آن دستور داده شده است.
مشروط شدن توبه به اصلاحات در آيه 54 سوره انعام بيان شده است و به نظر مي رسد كه اگر شخصي توبه كند و پس از توبه اش عمل صالحي را انجام ندهد و بر گناه اصرار ورزد و يا اعمال واجب خود را انجام ندهد و حرام را ترك نكند، اصولا چنين شخصي توبه نكرده است. (تبيان ج1 ص526)
اگر اين مطلب درست باشد كه توبه مشروط به عمل صالح است به معناي اين خواهد بود كه شخص مي بايست پس از توبه به آموزه هاي قرآني و اسلامي عمل كند كه به معناي عمل صالح است. با اين همه اين گونه نيست كه اگر در همان حال بميرد و امكان انجام عملي را نيابد توبه او كامل نباشد؛ زيرا توبه امري قلبي است كه خداوند به آشكار و نهان آگاه است و او مي داند كه آيا شخص توبه واقعي داشته و يا نداشته است. اما كساني كه زنده هستند در صورتي مي توان پذيرفت كه وي توبه واقعي كرده است كه در كارها و اعمالش آموزه هاي ديني را مدنظر قرار دهد و بر پايه آن عمل كند.
نقش توبه همراه عمل صالح (يعني عمل به آموزه هاي ديني) در برخي آيات به خوبي تبيين شده است. در آيات قرآن بيان شده است كه هرگاه كسي يا جامعه اي به علت اعمال ناشايست و طغيان گري مستوجب عذاب و كيفر دنيايي و اخروي شده اند مي توانند با توبه و عمل صالح خود را از شر و آسيب آن برهانند و خداوند به جهت توبه و كارهاي شايسته از ايشان درمي گذرد. (نور آيه 4 و 5 و نيز نساء آيه 164)
اين آيات و آيات ديگر به خوبي روشن مي كنند كه زماني توبه مفيد و سودمند خواهد بود كه فرد آن چه را با اعمال زشت خويش تباه كرده، با توبه و اعمال نيك و صالح مي تواند اصلاح كند و براي در امان ماندن از شر و بازگشت به گناه خود را به خدا واگذار كند. از اين رو خداوند در آيه 146 سوره نساء تأكيد مي كند كه با توبه و اصلاح عمل نياز شديدي انسان به خدا دارد تا در كنف حمايت او خود را از گناه و بازگشت به آن مصون دارد و از عصمت الهي برخوردار گردد.
با اين كار مي تواند اميدوار باشد كه در عمل خويش در آينده تنها خدا را در نظر خواهد گرفت و از شرك در عقيده و عمل رهايي خواهد يافت. از اين رو در ادامه تأكيد مي ورزد كه مي بايست دين خويش را در آينده خالص گردانند و گرفتار شرك اعتقادي و عملي نشوند.
بنابراين مي بينيم كه چه سان ارتباط تنگاتنگي ميان مفاهيمي چون احسان، توبه، عمل صالح و اخلاص برقرار مي شود و مؤمن زماني مي تواند خود را مؤمن واقعي بداند كه در مقام نظر و عمل از چنين خصلت ها و صفاتي برخوردار گردد.
در آيات قرآن و آموزه هاي وحياني و اسلامي ميان عقيده و عمل پيوندي ناگسستني برقرار شده است. پيوندي كه بيانگر آن است كه چه سان بينش و نگرش انساني در عمل او تاثيرگذار است و يا عمل او مي تواند انديشه اي را تغيير و دگرگونه سازد. اين تاثير و تاثر ميان عمل و عقيده موجب شده است كه قرآن هرگاه از عقيده و ايمان سخن به ميان آورد در همان حال برعمل صالح نيز تاكيد كند. آيات قرآني كه پس از ايمان از عمل صالح سخن به ميان آورده آن چنان زياد است كه ديگر نيازي براي اثبات ارتباط و پيوند ميان آن دو به آياتي اشاره شود.
قرآن به ارتباط ميان تقوا و عمل صالح نيز اشاره مي كند. مي دانيم كه تقوا مساله علم و عملي است كه در دو حوزه علم و عمل قرار مي گيرد. از سويي مساله نظري و قلبي است و از سويي مساله عمل است. از اين رو مي توان ارتباط محكم و استوار ميان تقوا و عمل صالح را نيز دريافت.
ناگفته نماند كه ميان عمل صالح و تقوا و اخلاص و ايمان با اصلاحات ارتباطي محكم وجود دارد؛ زيرا كسي كه خود را نساخته و به ايمان درست و تقوا و عمل صالح دست نيافته باشد، نمي تواند اقدام به اصلاح در ديگري و يا جامعه نمايد؛ زيرا ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه شود هستي بخش؛ انسان پيش از آن به اصلاحات اقدام ورزد مي بايست خود شخصي كامل و صالح باشد و با ايمان و عمل صالح و تقواست كه شخص خود را مي سازد و به صلاح مي گرايد و مي تواند ديگري و جامعه را اصلاح كند و از فساد و تباهي و نقص رهايي بخشد.
در آيه 93 سوره مائده و نيز آيه 70 و 71 سوره احزاب به نقش مقدمي تقوا و ايمان و عمل صالح براي اصلاحات اشاره شده است. در اين آيات رابطه ملازمه اي ميان آن ها تبيين گرديده است. آيه 70 و 71 سوره احزاب بيان مي كند كه پاي بندي انسان به نيكوكاري موجب مي شود تا شخص به اصلاح اعمال كشانيده شود.
قرآن گاه اصلاح را در برابر اضلال قرار مي دهد. (محمد آيه 1 و 2) كه اين كاربرد قرآني همانند قرار دادن ايمان در كنار اصلاح است. به اين معنا كه هر مومني مي بايست در كارهاي خويش بر صالح باشد و اعمال صالح را انجام دهد و در حق ديگران نيكي و احسان و اصلاح را رويه زندگي خويش قرار دهد. كسي كه اهل اصلاح است با اضلال و گمراهي ميانه اي ندارد. بنابراين اهل اصلاح هرگز اهل اضلال و گمراه سازي ديگري نيست و يا كسي كه اهل اضلال است ميانه خوبي با اصلاحات ندارد. يادكرد اضلال در كنار اصلاح گوياي آن است كه كفر و حق ستيزي سبب نابودي اعمال نيكو شده و ايمان را از ميان مي برد.
بيشترين كاربرد واژه اصلاح در سال هاي اخير در برابر واژه افساد است. اين واژه در قرآن نيز چنين است و قرآن گاه اصلاحات را در برابر واژه افساد به كار مي برد. در آيه 81 سوره يونس خطاب حضرت موسي(ع) خطاب به ساحران مي فرمايد كه خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمي كند: ان الله لايصلح عمل المفسدين.
علامه طباطبايي(ره) معتقد است كه صلاح و فساد دو امر متقابل و ضديكديگرند و سنت الهي بر آن است كه اثر متناسب و ويژه هر يك از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب كند و اثر عمل صالح سازگاري و هماهنگي با ساير حقايق عالم و اثر عمل فاسد ناسازگاري با ساير حقايق عالم است. پس اين پديده استثنايي به طور طبيعي بر اثر واكنش ساير اسباب عالم با همه قوا و وسايل موثرش، محكوم به نابودي است. بنابراين باطل در نظام آفرينش پايدار نيست و دوام نمي يابد و سرانجام جهان رو به اصلاحات و آبادي و بهبودي است: والله لايهدي القوم الظالمين؛ خداوند گروه ستمكاران را هدايت و رهنمون نمي سازد. (بقره آيه 258) و نيز مي فرمايد: ان الله لايصلح عمل المفسدين؛ خداوند عمل افسادكنندگان را اصلاح نمي كند. (يونس آيه 81) (نگاه كنيد: الميزان ج 10 ص 110)
بنابراين انسان كه بخشي از هستي و آفرينش است از اين قانون كلي بيرون نيست. پس اگر بر پايه هدايت فطري خود عمل كند به خوشبختي و سعادتي كه براي او مقدر شده است، مي رسد و اگر از حدود الهي تجاوز كند و در زمين فساد و تباهي نمايد در آغاز گرفتار بلا و رنج و گرسنگي و مانند آن شود (روم آيه 41) و در نهايت به جايي مي رسد كه گرفتار عذاب استيصال مي شود و در همين دنيا عذاب او را مي گيرد و همانند قوم فرعون و لوط و ثمود و عاد نيست و نابود مي شود. (هود آيه 117)
سنت الهي و جبر تاريخي بر اين است كه در نهايت اين انسان مومن و معتقد و يكتاپرستان هستند كه زمين را به عنوان وارثان به ارث خواهند برد؛ زيرا انساني كه صالح شد و در كارهايش عمل صالح را پيشه خود مي كند با نظام عمومي جهان سازگار و هماهنگ مي شود و با اين اعمال صالح زمين را براي زندگي طيب و صالح آماده مي سازد و در نهايت نيز خود وارث همين زمين مي شود كه در جهت صلاح قرار گرفته است. (بقره آيه 11)